میخام بش اوکی بدم ولی نمیدونم چی میش نمیدونم خانوادم قبول میکنن یا نه خیلی ازش تعریف میکنن
میخام بش اوکی بدم ولی نمیدونم چی میش نمیدونم خانوادم قبول میکنن یا نه خیلی ازش تعریف میکنن
سلام
خب باید خودتون دیگه تصمیم بگیرین ، ما نباید بهتون بگیم که بله بدین یا نه ، حق اینکار رو هم نداریم .
این تصمیم زندگی شماس و حتماً شما باید بگیرین . پس خوب فکر کنین بهترین تصمیم رو با حوصله و منطق بگیرین .
فقط میتونیم بگیم :
آیا خودتون تونستین شناختی ازش بدست بیارین ؟ ( به خاطر دیگران و حرفشون نباید جواب مثبت داد ) ( به خاطر تعریق بقیه هم هیچ وقت بله نگین )
با مسئله مطعلقه بودنشون میتونید کنار بیاین ؟ تمام مسئله های که باید در موردش صحبت بشه رو خوب و شفاف در موردش صحبت کردین ؟ و حل شده هستن ؟
ببینین همون شخصیه که میتونه نیاز هاتون رو برآورده کنه یا نه ؟ ( به خاطر احساسات جواب مثبت ندین )
خط مشی های ایشون رو برای زندگی میپسنیدن ؟
و...
قبل از اینکه هر جوابی بدین با خانواده خوب مشورت کنید !
میدونید چیه منطقش مث خودم هس و سعی میکن با شرایط من خودشو وقف بده و هر چی بگم نه نمیاره حتی درباره بچه اش صحبت کردم دیشب باهاشون و گف من مشکلی ندارم فقط تو نگران نباش
بچه ها رفتم سر قرار یک کلاسی گذاشتم که نگو ونپرس طرف چشم ازم برنمیداشت خلاصه کلی حرفیدم باهاش خیلی از گذشته اش حرف زد از خانومش که خیلی بش بدی کرده و گف دلم میخاد یه زندگی خوبی رو داش باشم تو فقط اوکی بده من تموم زندگیتو درست میکنم همه چیزمو به پات میریزم حاضرم هرجابگی باهات بیام بچه رو هم میگیرم از مادرش یا میدم به مادرم نگهش داش باش
خدا کنه فردا نفهمی که مشکل طلاق از خود اقا بوده یا اینکه فردا بچه داشتنش برات دردسر نشه. چون یه دختر مجردی تجربه نداشتی که صددرصد بگی مشکلی پیش نمیاد
هرچی خیر پیش بیاد خوش بخت شی
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
آخ جون عروسی
لی لی لی لی
دست دست دست
.
.
.
.
.
.
.حالا من چی بپوشم
بچه ها اشوبی تو دلم هست که نگو نپرس شاید بش نه بگم ولی در نگا اول مرد زندگی میزد خیلی هم زن دوست و مهربون چشماش داش در میومد منو نگا میکرد خودمونیم انگار زن ندیده بود منم ار قسط یه دختر و پسر دیگه رو نگا میکردم اونم بهم گف بیا رو صنذلی دیگه بشین رفتم نشستم بد سریع گفتم سختم بزار همون روب رو بشینم گف باش چشماشو از من برنمیداشت پلک نمیزد که منو ببین در این حد اقا تو زن داشتی بچه داری فازت چی خخخ
ستاره جون خوب فک کن و مدتی ازش وقت بخواه برای رسیدن به ی تصمیم مطمین و درست
امیدوارم هرچی به صلاحته همون بشه خواهری
بچه ها من تصمیم خودمو گرفتم بش ج رد میدم نمیتونم واقعا برام سخت
من تازه تصمیم گرفته بودم چی بپوشممممممممم
ان شاالله بهترش نصیبت میشه و هیچوقت پشیمون نمیشی
خب دیگه الان برات سخته بعد ها بدتر از این هم میشه
پس عاقلانه تصمیم بگیر
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
بچه ها من خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم میخام با همه ی شرایطش کنار بیام و باهاش ازدواج کنم خیلی سبک و سنگینش کردم خیلی احساس میکنم از همه لحاظ اون کسی ک من میخام باش هست .
دیروز خیلی تحت تاثیر حرفای خاهرم شدم ولی الان با ارامش کامل ب حرفاش فکر کردم و اینکه از همه لحاظ سنجیدمش خاهرم معلوم نیس تکلیفش با خودش چی هس تا دیروز میگف ازدواج کنید حالا هم که کسی میاد جلو میگه نیخاد این بدردت نمیخوره از بس که تو کار همه دخالت میکن و من الان خودم ب تنهایی به این نتیجه رسیدم چون من قرار باش زندگی کنم نه ادم های اطرافم درست واس همین میگفتم دودل هستم چون به حرفای ادم ها توجه داشتم الان میگم هرچی خودم بگم همون درست ب نظر دیگران هم ارزش میدم ولی تصمیم نهایی با من این خیلی مهم که نظر دیگران روت تاثیر نزاره
اوکی هرطور راحتی
فقط یادت نره تو مجردی و تجربه متاهلی نداشتی و این میتونه بعد ها برات دردسر ساز شه فردا همین بچش میتونه بزگتر شد کلی مشکل برات به وجود بیاره
بازم بازم بهش فک کن
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اخرش من نفهمیدم آماده بشیم برای عروسی یا نه ؟!
ستاره جان اگه نظر دیگران باعث عوض شدن فکرت میشه پس بدون هنوز خودت به ثبات نرسیدی وگرنه تحت تاثیر هیچ کس و هیچ حرفی قرار نمیگرفتی
من تصمیم خودمو گرفتم و اینکه بش قول دادم که دخترشو جوری بزرگ کنم براش که همه انگشت ب دهن بمونن و حسرتشو بخورن هر لحظه واس بدست اوردنش . من میخام باهاش ازدواج کنم و دوست دارم که فرزندشو مث دختر خودم بدونم و اینکه هیچوقت هم بچه شو سرکوفت نمیزنم من قبلا هم بچه نگه میداشتم برای خاله ام بود بچه انقد پیش من بود بهم میگفت مامان من با بچه داری مخالف نیستم میتونم نرمش کنم و باهام راه بیاد اون تازه 7 سالش فقط کافی با محبت نازشو بخرم اون وقت که مادر خودشم نشناس . پسر خوبی خیلی احساساتی و خیلی هم اقاست . نماز میخون و همش ب من میگه برات دعا میکنم. هر حرفی بزنم نه نمیگه میگه میخام زندگی کنم باهات فقط ارامش میخام ازت منم بهش قول دادمکه ارامش بش بدم در صورتی ک گذشته اشو فراموش کن و من بشم دنیاش . قرار شد بریم ی شهر دیگه باهاش زندگی کنم و خونه هم به نام من باش .ومن تحصیلاتمو ادامه بدم مخالفتی نداره گفت میخام تحصیلات داش باشی . فاطمه جونم لباس بدوز قرار بیاد خواستگاریم .
اخجوووون عروسی
ان شاالله خوشبخت بشین
لی لی لی لی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)